خوابناک. خواب آلود. (یادداشت بخط مؤلف) : ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را. سعدی. تو صاحب منصبی از حال درویشان نیندیشی تو خواب آلوده ای بر چشم بیداران نبخشایی. سعدی. دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران. سعدی. آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده. حافظ. دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده. حافظ. به روی ما زن از ساغر گلابی که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار. حافظ. رجوع به خواب آلو و خواب آلود شود
خوابناک. خواب آلود. (یادداشت بخط مؤلف) : ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را. سعدی. تو صاحب منصبی از حال درویشان نیندیشی تو خواب آلوده ای بر چشم بیداران نبخشایی. سعدی. دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران. سعدی. آمد افسوس کنان مغبچۀ باده فروش گفت بیدار شو ای رهرو خواب آلوده. حافظ. دوش رفتم بدر میکده خواب آلوده خرقه تردامن و سجاده شراب آلوده. حافظ. به روی ما زن از ساغر گلابی که خواب آلوده ایم ای بخت بیدار. حافظ. رجوع به خواب آلو و خواب آلود شود
آن که بسیار خسبد. خواب آلو. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه کاملاً بیدار نشده است. (یادداشت بخط مؤلف). بین نوم و یقظه: کنون ببایدرفتن همی بقهر و سرت پر از بخار خمار است و چشم خواب آلود. ناصرخسرو. نرگس تر بچشم خواب آلود هر که را چشم بود خواب ربود. نظامی. تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده ست. سعدی. تو بدین هر دو چشم خواب آلود چه غم از چشمهای بیدارت. سعدی. بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زآنکه زد بر دیده آبی روی رخشان شما. حافظ
آن که بسیار خسبد. خواب آلو. (یادداشت بخط مؤلف) ، آنکه کاملاً بیدار نشده است. (یادداشت بخط مؤلف). بین نوم و یقظه: کنون ببایدرفتن همی بقهر و سرت پر از بخار خمار است و چشم خواب آلود. ناصرخسرو. نرگس تر بچشم خواب آلود هر که را چشم بود خواب ربود. نظامی. تا نپنداری که بعد از چشم خواب آلود تو تا برفتی خوابم اندر چشم بیدار آمده ست. سعدی. تو بدین هر دو چشم خواب آلود چه غم از چشمهای بیدارت. سعدی. بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زآنکه زد بر دیده آبی روی رخشان شما. حافظ